کد مطلب:29327 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:132

شکیبایی با خار در چشم












4154. پیامبر خداصلی الله علیه وآله - به علی علیه السلام -:تو نمی میری تا آن كه زیرْ دست قرار گیری و از خشم، انباشته گردی و پس از من، شكیبایی پیشه كنی.[1].

4155. مناقب آل أبی طالب - به نقل از حارث بن حُصَین -:پیامبر خدا فرمود:«ای علی! تو پس از من، چنین و چنان خواهی دید».

علی علیه السلام گفت:ای پیامبر خدا! شمشیر، دو لبه دارد و من، نه از كشته شدن باك دارم و نه ذلّت پذیرم.

فرمود:«ای علی! صبر كن».

علی علیه السلام گفت:ای پیامبر خدا! صبر خواهم كرد.[2].

4156. امام علی علیه السلام - در خطبه معروف به «شِقشقیه» كه در آن، از جریان خلافت گلایه می كند -:به خدا سوگند، فلانی آن را به تن كرد و او می دانست كه جایگاه من به خلافت، چون مركز ثقل آسیاب است. سیل [ دانش] از من جریان پیدا می كند و پرنده ای به بلندای من نمی رسد. لباس خلافت را رها كردم و پهلو را از آن تهی ساختم.

با خود می اندیشم كه آیا با دستی تهی یورش بَرَم یا بر ظلمت كوری مردم، صبر كنم؛ صبری كه بزرگ تران را فرسوده و كوچك تران را پیر می كند و مؤمن در آن، رنج می كشد تا به ملاقات پروردگارش رسد.

اندیشیدم كه صبر كردن بر آن، خردمندانه تر است. بنابراین، در حالی كه خار در چشم و استخوان در گلو داشتم، صبر كردم و میراث خود را از دست رفته می دیدم... در همه این مدّت طولانی، با همه رنج، صبر كردم.[3].

4157. امام علی علیه السلام - در سخنرانی ای كه در آن، ویژگی های خودش را پیش از بیعت یاد می كند -:نگریستم و دریافتم دیدم كه جز اهل بیتم یاوری ندارم. دریغم آمد كه آنان بمیرند. خار در چشم، پلك بر هم گذاشتم و استخوان در گلو، نوشیدم. جان به لب، شكیبایی ورزیدم و بر تلخی شرنگ حنظله، صبر كردم.[4].

4158. امام علی علیه السلام - در دادخواهی و گلایه از قریش -:بار خدایا! من از تو علیه قریش و آنان كه آنها را یاری كردند، استمداد می طلبم. آنان [ پیوند ] خویشاوندی مرا قطع كردند، و ظرفم را واژگون نمودند، و در حقّی كه من به آن از دیگری سزاوارتر بودم، به درگیری با من گِرد آمدند و گفتند:«حق را توانی كه بگیری و حق را توانند كه از تو بازگیرند[5]. یا غمبار، شكیبایی كن و یا به تأسّف، بمیر».

نگریستم و دیدم كه پشتیبان، همدل و یاوری، جز اهل بیتم، ندارم. مرگ را بر آنان دریغ شمردم. خار در چشم، پلك بر هم نهادم و آب دهان خود را با استخوان در گلو، فرو بردم و برای فرو خوردن خشم، بر تلخ تر از حنظله و دردآورتر از خنجر بر جگر، شكیبایی كردم.[6].

4159. امام علی علیه السلام - در هنگام فرود آمدن در ذوقار، پس از بیعت گرفتن و در جمع حاضران -:حوادثی پیش آمد كه به خاطر تسلیم بودن به فرمان الهی در آنچه كه ما را بدان امتحان می كرد و به امید ثواب خداوندی، در آنها شكیبایی كردیم، حال آن كه چون خاری در چشممان بود و صبوری بر این امور، از این كه مسلمانان پراكنده شوند و خونشان ریخته شود، مناسب تر بود.[7].

4160. الإرشاد - به نقل از عمرو بن شمر، از رجال خود -:از امیر مؤمنان علی بن ابی طالب شنیدیم كه می فرمود:«سپاسْ خدای را كه از زمانی كه خداوند، محمدصلی الله علیه وآله را برانگیخت، احساس راحتی نكردم. به خدا سوگند كه به كوچكی، چابك بودم و به بزرگی، مجاهدت كردم، با مشركان جنگیدم و با منافقان دشمنی كردم تا آن كه خداوند، پیامبر خود را قبضِ روح كرد و این، واقعه ای بزرگ بود. همواره در ترس و نگرانی بودم. می ترسیدم در شرایطی واقع شوم كه امكان و تحمّل قرار گرفتن در آن نباشد. سپاسْ خدای را كه جز خوبی ندیدم.

به خدا سوگند، همواره از دوران نوجوانی تاكنون كه كهن سال شده ام، شمشیر می زنم و آنچه كه موجب می شد مرا در این شرایط، شكیبا سازد، آن بود كه همه در راه خدا و در راه پیامبر خدا بود و امیدوارم كه راحتی، نزدیك و زود باشد و علایم آن را دیده ام».

[ راویان] گفتند:پس از این سخنرانی مدّت زیادی نماند كه به شهادت رسید.[8].

4161. امام صادق علیه السلام:هنگامی كه مرگ فاطمه علیها السلام فرا رسید، گریست. امیر مؤمنان به وی گفت:«بانوی من! چرا گریه می كنی؟»

پاسخ داد:«به آنچه پس از من خواهی دید، می گِریم».

[ علی علیه السلام] گفت:«گریه مكن. به خدا سوگند، در نزد من در راه خدا، این رنج ها خُرد است».[9].

4162. امام علی علیه السلام - در هنگام دفن فاطمه علیها السلام بر بالای قبرش نجواكنان با پیامبر خدا -:از من و از دخترت كه در جوارت فرود آمده و به سرعت به تو پیوسته است، به تو - ای پیامبر خدا - درود باد! ای پیامبر خدا! شكیبایی من از دوری دخترت، اندك شده و دلم از صبر بر آن، شكننده گشته است. تنها پس از دیدن عظمت فراق تو و سنگینی مصیبت توست كه این مصیبت، كوچك و قابل تحمّل است.

من سر تو را بر لحد قبرت گذاشتم و روح تو در بین سینه و گلوی من از هم جدا شد. همه ما از آنِ خداییم و به سوی او بر می گردیم. امانت، برگردانده شد و رهن، بازپس گرفته شد؛ امّا غمم جاودانه است و شب هایم به بیدارْ خوابی خواهد گذشت تا آن كه خداوند، برای من هم خانه ای را كه تو در آن سكونت داری، برگزیند.

دختر تو از همكاری امّتت برای نابودی اش خبرت خواهد كرد. از وی بپرس و احوال را از او جستجو كن. این همه، در حالی است كه از جدایی تو چندان نگذشته است و یاد تو هنوز فراموش نشده است. درودِ بدرود بر شما دو تن، نه درودِ از سرِ خشم و خستگی. اگر روی برگردانم، نه از روی ملالت است، و اگر بِایستم، نه به خاطر بدگمانی به وعده خداوندی بر شكیبایان است.[10].

4163. امام زین العابدین علیه السلام:به اُمّ سلمه (همسر پیامبر خدا) خبر رسید كه یكی از بردگان وی علی علیه السلام را زشت می شمارد و به وی، بد می گوید. او را خواست. وقتی نزد وی آمد، به او گفت:پسرم! شنیده ام كه تو علی را زشت می شماری و او را بد می گویی ؟

پاسخ داد:آری مادر!

گفت:مادرت داغت را ببیند! بنشین تا حدیثی را كه از پیامبر خدا شنیده ام، بگویم و آن گاه، خود دانی.

سپس نقل كرد كه:ما نُه زن در نزد پیامبر خدا بودیم. یك روز كه نوبت من بود، پیامبرصلی الله علیه وآله در حالی كه «لا إله إلّا اللَّه» می گفت و انگشتان علی در بین انگشتان او بود و دست خود را بر آن نهاده بود، وارد شد و گفت:«ای امّ سلمه! از خانه خارج شو و خانه را برای ما خلوت كن». من خارج شدم و آنان، شروع به نجوا كردند.

صدای آنان را می شنیدم، ولی نمی دانستم چه می گویند تا آن كه نیم روز شد. درِ خانه آمدم و گفتم:ای پیامبر خدا! می توانم وارد شوم؟

فرمود:«نه».

من به شدّتْ غمگین شدم. ترسیدم كه رد كردن من از روی خشم باشد و یا آن كه درباره من، چیزی از آسمان نازل شده باشد.

بار دیگر نزدیك در آمدم و گفتم:ای پیامبر خدا! می توانم وارد شوم ؟

فرمود:«نه».

از بار نخست، بیشتر غمگین شدم.

چندان درنگ نكردم و برای بار سوم، نزدیك در آمدم و گفتم:ای پیامبر خدا! آیا می توانم وارد شوم؟

فرمود:«داخل شو، ای امّ سلمه!».

داخل شدم و علی علیه السلام در نزد او دو زانو نشسته بود و می گفت:پدر و مادرم فدایت، ای پیامبر خدا! اگر چنین و چنان شود، به من چه دستور می دهی؟

فرمود:«به شكیبایی دستور می دهم».

علی علیه السلام بار دیگر همان سخن را تكرار كرد و پیامبرصلی الله علیه وآله فرمان به صبر داد. برای بار سوم، سخن خود را تكرار كرد. [ پیامبرصلی الله علیه وآله ] فرمود:«ای علی، ای برادرم! اگر چنان شد، شمشیرت را بركش و بر شانه ات بگذار و با آن، بدون وقفه بزن تا مرا ملاقات كنی، در حالی كه شمشیرت بركشیده است و از آن، خون آنان می چكد».

آن گاه رو به من كرد و گفت:«این غم چیست، ای امّ سلمه؟».

گفتم:به خاطر رد كردن من است، ای پیامبر خدا!

به من فرمود:«به خدا سوگند، به خاطر پیشامدی خواستِ تو را رد نكردم. تو در نظر خدا و پیامبرش بر [ راه ] خیر هستی؛ ولی تو در زمانی آمدی كه جبرئیل در جانب راست من و علی در جانب چپ من بود و جبرئیل، از حوادثی كه پس از من پیش خواهد آمد، به من خبر می داد و به من دستور داد كه آنها را به علی توصیه كنم.

ای امّ سلمه! بشنو و گواهی ده. این، علی بن ابی طالب، برادر من در دنیا و برادر من در روز واپسین است.

ای امّ سلمه! بشنو و گواهی ده. این، علی بن ابی طالب، وزیر من در دنیا و وزیر من در روزِ واپسین است.

ای امّ سلمه! بشنو و گواهی ده. این، علی بن ابی طالب، بر دوش كشنده پرچم من در دنیا و بر دوش كشنده پرچم من در دنیا و بر دوش كشنده پرچم من، فردا در روز واپسین است.

ای امّ سلمه! بشنو و گواهی ده. این، علی بن ابی طالب، وصیّ من، جانشین من، برآورنده تعهّدات من، و دور كننده [ نابكاران] از حوض من است.

ای امّ سلمه! بشنو و گواهی ده. این، علی بن ابی طالب، سرور مسلمانان، پیشوای پرهیزگاران، رهبر سپید رویان، و كُشنده ناكثین و قاسطین و مارقین است».

گفتم:ای پیامبر خدا! ناكثین، كیان اند؟

فرمود:«آنان كه در مدینه با او بیعت می كنند و در بصره می شكنند».

گفتم:قاسطین، كیان اند؟

فرمود:«معاویه و یاران شامی او».

گفتم:مارقین، كیان اند؟

فرمود:«نهروانیان».

برده امّ سلمه گفت:روشنم كردی. خدا تو را روشن كند! به خدا سوگند، هرگز علی را دشنام نخواهم داد.[11].

4164. الإرشاد - به نقل از جُندَب بن عبد اللَّه -:در مدینه، پس از بیعت مردم با عثمان، بر علی علیه السلام وارد شدم. او را غمگین و سر به زیر دیدم. گفتم:چه كردند قوم تو؟

فرمود:«صبری نیكو [ باید]».

گفتم:سبحان اللَّه! به خدا سوگند، تو بسیار شكیبایی.[12].

ر. ك:ص 464 (مظلومیّت پس از پیامبر).









    1. تاریخ دمشق:9016/422/42 و 9017، شرح الأخبار:560/257/2.
    2. مناقب آل أبی طالب:216/3.
    3. نهج البلاغة:خطبه 3، علل الشرائع:12/150، معانی الأخبار:1/361، الإرشاد:287/1.
    4. نهج البلاغة:خطبه 26.
    5. یعنی:حق، گرفتنی است و باید از قدرت و زور، بهره بگیری. (م)
    6. نهج البلاغة:خطبه 217، الغارات:308/1، المسترشد:141/417.
    7. الإرشاد:249/1.
    8. الإرشاد:284/1، مناقب آل أبی طالب:121/2.
    9. بحار الأنوار:49/218/43.
    10. نهج البلاغة:خطبه 202، الكافی:3/459/1، الأمالی، مفید:7/281.
    11. الأمالی، صدوق:620/463، الأمالی، طوسی:952/425، بشارة المصطفی:58.
    12. الإرشاد: 241/1، الأمالی، طوسی:415/234، شرح نهج البلاغة:266/12.